به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]

دریاب که مبتلای عشقم *** آزاد کن از بلای عشقم

مجنون چو حدیث عشق بشنید *** اول بگریست پس بخندید

از جای چو مار حلقه برجست *** در حلقه زلف کعبه زد دست

می گفت گرفته حلقه بر در *** کامروز منم چو حلقه بر در

در حلقه عشق جان فروشم *** بی حلقه او مباد گوشم  (1)

نظامی

حاجی سوی کعبه رفت و عاشق سوی دوست *** آن حلقه در گرفت و این دامن   دوست  (2)

علاءالدوله سمنانی

کعبه خلق است رویش حلقه آن کعبه زلف *** خال او سنگ سیاه و چشم ما   زمزم نماست  (3)

سلمان ساوجی

حلقه گفتا گیر و گو ای دادگر *** عشق لیلی از دل من کن   بدر  (4)

شاه داعی شیرازی

چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم *** دعای حلقه گیسوی مشک بوی تو کردم(5)

جامی